جدول جو
جدول جو

معنی درنگ ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

درنگ ساختن
(پَ / پِ کَ دَ)
تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن:
چو سازی درنگ اندر این جای تنگ
شود تنگ بر تو سرای درنگ.
فردوسی.
من اینک پس اندر چو باد دمان
بیایم نسازم درنگ و زمان.
فردوسی.
سپهدار گفتا چه سازی درنگ
بیارای رفتن پذیره به جنگ.
اسدی.
، اقامت کردن. توقف کردن:
چو آید بر این باش و مسگال جنگ
چو خواهی که ایدر نسازددرنگ.
فردوسی.
بدان تا برادر بترسد ز جنگ
چو تنها بماند نسازد درنگ.
فردوسی.
، دقت کردن. تأمل کردن:
که دانا به هر کار سازد درنگ
سر اندر نیارد به پیکار تنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیرنگ ساختن
تصویر نیرنگ ساختن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، کید آوردن، غدر داشتن، گول زدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، تبندیدن، تنبل ساختن، غدر اندیشیدن، نارو زدن، فریفتن، دستان آوردن، چپ رفتن، اورندیدن، حقّه زدن، ترفند کردن، غدر کردن، خدعه کردن، مکر کردن، مکایدت کردن، سالوسی کردن، شید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
کنایه از از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر، کم رنگ شدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ زَ دَ)
درنگ کردن. سهل انگاری کردن. مماطله. تأخیر کردن. سستی کردن:
به هر سو یکی نامه ای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز.
فردوسی.
ز چیزی که گفتی درنگی مساز
که بودن بدین شارسان شد دراز.
فردوسی.
که ما را به دیدارت آمد نیاز
برآرای کار و درنگی مساز.
فردوسی.
، ایستادگی کردن. استقامت و پایداری نشان دادن:
نه ایدر همی ماند خواهی دراز
بسیجیده باش و درنگی مساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ کَ دَ)
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن:
و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد
که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ.
فرخی (از آنندراج).
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو رنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ شُ دَ)
دراز کردن. طویل قرار دادن: تطریح، تمتیع، طرمحه، دراز ساختن بنا. (از منتهی الارب) ، ممتد کردن. کشیدن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ مَ دَ)
مهلت یافتن. زمان یافتن. فرصت بدست آوردن:
فریبرز چون یافت یک مه درنگ
به هر سو بیازید چون شیر چنگ.
فردوسی.
، دوام یافتن. ثبات یافتن. باقی ماندن:
کنون آنکه آمد به پیشت بجنگ
به گیتی نیابد فراوان درنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
ادامه دادن. امتداد دادن. مدّ. (از منتهی الارب) ، ثبات داشتن. پایداری داشتن. مداومت داشتن. تاب مقاومت داشتن. استقامت داشتن:
که گر اژدها پیش آید به جنگ
ندارد به یک زخم ایشان درنگ.
فردوسی.
کنون خود ندارم دل و هوش و سنگ
که در رزم گردان بدارم درنگ.
فردوسی.
رهایی نباید که یابند هیچ
از ایشان که دارد درنگ و بسیچ.
فردوسی.
بدانست خاقان که یک یک به جنگ
ندارند در رزم با او درنگ.
اسدی.
چو برق است از ابر و آتش ز سنگ
گه روشنایی ندارد درنگ.
اسدی.
، تأمل کردن. دقت کردن. اندیشه کردن:
وگر اندر این گفته داری درنگ
به مردی کمر بند در کینه تنگ.
فردوسی.
، تأخیر کردن. کندی کردن. مسامحه کردن. سهل انگاری کردن، به تأخیر انداختن. طول دادن پرداخت وام را. زمان بیشتر دادن: ممادّه، درنگ داشتن وام را. (از منتهی الارب) ، توقف داشتن. آرامش داشتن. سکون داشتن. ماندگاری داشتن:
و دیگر چو گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ.
فردوسی.
صبح است ساقیاقدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تِ گِ / تِ لِ زَ دَ)
پریدن رنگ از ترس و بیم. زرد شدن رنگ چهره از ترس. رنگ پریدن. رجوع به رنگ پریدن شود:
رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش
از اشارت آب می گردد هلال غبغبش.
صائب (از آنندراج).
باختم رنگ، شب وصل تو چون روی نمود
چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش.
ناصرعلی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ تَ)
رنگ بردن. (آنندراج). رجوع به رنگ بردن شود:
با تف سینه ساختم طرۀ ناله آتشین
رنگ ترانه با رخ بانگ هزار سوختم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنگ ساختن
تصویر بنگ ساختن
تهیه کردن بنگ، فریب دادن، دل ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
کمرنگ شدن پریدگی رنگ (صورت و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
آماده کردن مهیا کردن، یا در ساختن تنگ خانه در کنج اطاق جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
((~. تَ))
بی رنگ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
((دَ. تَ))
سازگار شدن، سازگاری
فرهنگ فارسی معین